.
English Version Below
نامه ای از فریده… ا
دانستههای من از زندگیام در واقع از زمانی آغاز میشود که یک زوج هلندی سرپرستی مرا به عهده گرفتند. در آن زمان در یک پرورشگاه در تهران از من نگهداری میشد.ا
خواهر مادر خواندهام همراه به همسرش در تهران زندگی میکردند و آنها به والدین هلندیام خبر دادند که امکان به سرپرستی گرفتن فرزند برایشان وجود دارد. در آن زمان آنها صاحب فرزند نمیشدند.ا
در آوریل ١٩٧٧ پدر و مادر هلندیام به ایران آمدند و برای نخستینبار مرا دیدند. به من دلبسته شدند و مرا که در آن زمان حدودا شانزده ماهه بودم به فرزندی پذیرفتند. چندی بعد اما در اکتبر ١٩٧٧ آنها صاحب یک فرزند پسر شدند.
در دوران نوجوانی با دختری آشنا شدم که به مرور به بهترین دوست من تبدیل شد: فرانک. او هم سرنوشتی مشابه من داشت. والدین هلندی او هم به همان پرورشگاه در تهران رفته بودند و او را به فرزندی پذیرفته بودند. فرانک به عنوان “یک خواهر از ایران”، عمیقاَ در قلب من جای دارد.
پس از پایان مدرسه من در رشته گردشگری (توریسم) تحصیل کردم و در سالهای بعد در هلند با رسانهها و کمپانیهای تبلیغاتی همکاری کردم.
شش سال پیش یک قطعه کاغذ کوچک در میان مدارکم پیدا کردم. در آن نوشته شده بود که من در تابستان ١٩٧٦ در حرم امام رضا در مشهد توسط پلیس پیدا شده ام؛ توسط آنها به پرورشگاهی در آن شهر برده شده ام و چند ماه بعد به پرورشگاه دیگری در تهران منتقل شدهام.
اکنون ٣٧ سال دارم و در آمستردام زندگی میکنم؛ در زمینه شغلی به جوانان بی خانمان کمک میکنم. کاری که به آن عشق میورزم. به نوشتن علاقه زیادی دارم. از زمانی که نوشتن را فرا گرفتم نوشتن شعر و داستان را آغاز کردم. من عاشق آشپزی برای دوستانم هستم، عاشق گوش کردن به موسیقی زنده، عکاسی از مردم، حیوانات، یوگا و شنا.
چند سال پیش احساس کردم که می خواهم خود را درون بهتر بیابم. تلاش کردم که پدر و مادر اصلیام را در ایران پیدا کنم و بدانم آنها چگونهاند؟ کجا زندگی میکنند؟ آیا هنوز به یاد من هستند؟ دلم میخواهد پدر و مادری که مرا به دنیا آوردهاند را ببینم.
من از آنچه هستم خوشحالم ولی از سویی بی قرار؛ چون نمیدانم از زمانی که متولد شده ام تا شانزده ماهگی که به فرزندی پذیرفته شدم ام چه بر من گذشته است. دوست دارم وقتی به آینه نگاه میکنم بدانم چشمانم شبیه چه کسی است.
نداستن در این زمینه مرا بسیار آزار میدهد. به این دلیل است که تلاش میکنم هر گونه اطلاعاتی وجود دارد را پیدا کنم و کنار هم بگذارم. دیدار پدر و مادر واقعیام برای من یک رویاست.
من به دلیل بزرگ شدن در هلند و در یک خانواده هلندی، با زبان پارسی آشنایی ندارم. از پژمان اکبرزاده، دوست مقیم هلند سپاسگزارم که نامهها و یادداشتهایم را به پارسی ترجمه کرد. داستان جستجوهایم را در یک وبلاگ به زبان انگلیسی نوشتهام. می توانید نوشتهها را در این وبلاگ بخوانید:ا
** در هلند زندگی میکنید؟ به فیسبوک شبکه ایرانیان هلند بپیوندید.
.
A Letter from Farideh
Persian-Dutch Woman Who Looks for her Biological Parent
.
My memory started at the day I was adopted by a Dutch couple in the international Orphanage in Tehran. One of the sisters of my mum and her husband lived in Tehran and told them about the international orphanage. That is why they have chosen to adopt a child from Iran. In April 1977, they met me and fell in love with me right then and there. My age was estimated 16 months. 1
While growing up I had a best friend, her name is Faranak. Her parents went to the same orphanage in Tehran and adopted her a half year later. She’s originally from Shiraz. We instantly became best friends when she arrived. She’s very important to me and she is my Persian sister ‘in heart’.1
I have lived with my family, my parents and brother, in Aalsmeer, which is a town 20 km’s south of Amsterdam. My grandmother lived with us in our home for 8 years, I was 14 years old when she moved in with us. She was very ill at that time, and luckily she had 8 beautiful years with us before she passed away. 1
During my youth I completed school , went to study French for 3 months in the south of France, and studied Tourism. I have travelled a lot. I used to work for media and advertising companies for several years. Years later I studied Child Coach and I am NLP coach as well. 1
Six years ago I discovered a piece of paper in my file, which showed me that I was found by the police in the summer of 1976 at the Shrine of Imam Reza. I was taken to a hospital/orphanage in Mashhad and was nurtured there for 9 months. Afterwards they send me to the international orphanage of Tehran. 1
Nowadays I, 37 years old and single, live in Amsterdam with my two cats and I work with homeless youth which I enjoy doing. Writing is my passion in life, I have been writing stories and poetry ever since I could write. 1
I love to cook for friends, listen to live music and enjoy taking pictures of people and wildlife. I like to do yoga, swim and meditate. I also work as a volunteer for the people in need.1
This is the reason why I want to search for any biological family in Iran.
A few years ago I started really looking to myself from the inside. I started wondering who my biological parents are. Where they are. If they still think about me. I would love to meet my biological parents as they gave me life. My life. Which I am so glad to have.
I am glad to be me. But I am restless because I don’t know what happened to me from the day I was born until the day I was 16 months old, the time I was adopted. That is where my life starts for me, but I have this huge curiosity about the persons who I am related to.
If I look in the mirror I want to know who’s features I have got, who’s eyes I have, I want to know who I am in a way.
I feel incomplete without knowing or at least without trying to find out. That is why I want it to give it a try, to search, to find out if there is any information left. About them, my biological parents and family. I would love to meet them. That is my dream.
As I have been grown up in The Netherlands in a Dutch family, I do not speak Persian. I am thankful of Pejman Akbarzadeh, my friend in Amsterdam, who translates my notes into Persian.
You are more than welcome to read my blog about my search and get a clear picture of the way I look today; www.findfarideh.wordpress.com
** Join the Facebook Page of Persian Dutch Network
.