«او برای من یک قهرمان بود، هست و خواهد بود»

‘Ze was, ze is en ze zal altijd mijn held zijn'

door Peter Wierenga
Perzische vertaling: Siavosh Maghsoudian

BRON: De Pers, 6 mei 2011

نویسنده: پیتر ویرنگا – روزنامه هلندی دِ پِرس

برگردان پارسی: سیاوش مقصودیان – شبکه ایرانیان هلند

 

مامور پلیس ضد شورش، در حالی که موی زهرا را می‌کشید او را از ماشین تویوتایش بیرون آورد. من این اتفاق را از دور دیدم. ما با زهرا نبش خیابان شادمان و انقلاب قرار گذاشته بودیم که به اتفاق هم به تظاهرات برویم. ساعت حدود سه بعد از ظهر بود، آفتاب می‌درخشید، اما هوا سرد بود. من و دوستم محمد تازه رسیده بودیم، محمد کمی پیش تر از راه موبایل با زهرا تماس گرفته بود و به او گفته بود که در یکی از خیابانهای فرعی پارک کند.عصبانی بودم ، گویا به دستهایم دستبند زده بودند. می‌خواهی کاری انجام دهی اما هیچ کاری از دستت بر نمیآید.

Zahra Bahrani - زهرا بهرامی

این سخنان علی است، یکی از دوستان زهرا بهرامی، یک شهروند هلندی-ایرانی که بیست و نهم ژانویه امسال توسط رژیم ملایان اعدام شد. اتهام رسمی: قاچاق مواد مخدر و فعالیت علیه رژیم.

ایران «شهروندی دوگانه» را به رسمیت نمی‌شناسد و اعلام کرده که این یک مسئله داخلی است اما  یوری روزنتال،  وزیر امور خارجه بعدها اقرار کرد که در این مورد کم کاری کرده بود، به این علت که در این مورد شخصاَ با همتای ایرانی‌اش صحبت نکرده بوده است. به او اطلاعات درستی از سوی رژیم ایران داده نشده بود. حکم مرگ بطور ناگهانی و سریع انجام شده بود، و بدون امکان اعتراض علیه این حکم. زهرا بهرامی فوراً صدها کیلومتر دورتر از تهران به خاک سپرده شد و به این خاطر، بستگان او نتوانستند در مراسم حضور داشته باشند. یوری روزنتال در همان زمان، سفیر هلند در تهران را فرا خواند

 

علی (یک نام مستعار)، داستان خود را از شهری در شمال هلند تعریف می‌کند؛ جایی که پس از یک فرار طولانی در آنجا سکنا گزیده است. او که بیش از چهل سال دارد با یک شلوارک در پشت لپ‌تاپ نشسته است؛ همراه با سیگاری بر لب و قهوه‌ای که گاه از آن می‌نوشد. اینها تمام زندگی علی شده است. او می‌گوید: «قصد دارم نام زهرا بهرامی را از اتهامات و آلودگی‌ها پاک کنم. اینکه در خانه او مواد مخدر پیدا کرده‌اند، اتهامی است که آنها به او می‌بندند. اتهامی براساس اطلاعات‌شان در مورد پرونده او در خارج از ایران. ولی آنها او را کشتند چون او یک فعال سیاسی بود.» او ادامه می‌دهد:

همراه با زهرا و محمد (نام‌های مستعار) به تظاهرات روز عاشورا می‌رفتیم، روز 27 دسامبر 2009. جنبش سبز  به تقلب‌های انجام شده در انتخابات متعرض بود. دو روز بعد هم آنها دوباره به تظاهرات رفتند. در آن روز کذایی، دو مرد، شادمانه بالا و پایین می‌پریدند اما می‌دانستند که باید خیلی زود پنهان شوند. لپ‌تاپ‌های همهء ما در خانه زهرا بودند.  محمد و دوستش پنهان شدند. خوشبختانه محمد سگش را در خانهء دوستش گذاشته بود. خانه من تحت نظر بود؛  میبایست قید همه چیز را می‌زدم. تماس با خانواده زهرا بهرامی بسیار خطرناک بود، اما او میبایست همه را و جامعه جهانی را آگاه می‌کرد؛ با ایمیل‌ها و تلفن‌هایش و با نام مستعار. من آن را به عفو بین‌الملل و سازمان ملل اعلام کردم اما هیچکس کاری نکرد.

 

اما علی کارهای بیشتری انجام داد: به سرعت با سفارت هلند در تهران تماس گرفت. دو دفعه اول تنها موفق شد با بخش پذیرش سفارت صحبت کند. می‌گوید: «آن زمان به فکرم رسید از راه دیگری عمل کنم؛ زنگ زدم و گفتم : “جرج براون هستم از وزارت امور خارجه امریکا و می‌خواهم با سفیر هلند صحبت کنم.” این اسم را پیدا کرده بودم. بالاخره موفق شدم که با سفیر صحبت کنم. به او گفتم: “زهرا بهرامی یک شهروند هلندی، دستگیر شده و در خطراست که به او اتهامات سیاسی ببندند. لطفا به او کمک کنید!” سفیر به من قول داد که با مراجع قانونی در ایران صحبت کند و سعی خواهد کرد که او را آزاد کند.

 

علی می‌گوید: «آن زمان، اواخر ژانویه 2010 بود. برخلاف ادعای رسمی وزارت امور خارجه، که اعلام کردند “آنها برای نخستین بار در ماه جولای از هویت زهرا بهرامی آگاه شدند و آن هم از طریق تماس خانواده زهرا بهرامی یک ماه پیش از آن”… علی با عصبانیت بسیار می‌گوید: “مثل این بود که داری با دیوار صحبت می‌کنی. آنها هیچکاری برایش نکردند. حتی زمانی که دختر زهرا بهرامی برای درخواست کمک هزینه وکالت مادرش تماس گرفته بود!  کجا بود آن زمان «فشارهای بین‌المللی»؟ آیا اگر یک هلندی دچار سکته مغزی شده بود هم همین طور برخورد می‌کردند…؟

 

علی صفحه « چت» مخالفان رژیم را نشان داد؛ جایی که در آن بحث‌های سیاسی مخالفان رژیم صورت می‌گرفت. او گفت: “در اینجا با زهرا آشنا شدم. او با نام «کردیه بانو» وارد می‌شد که به معنی « زن کرد» است. مادر او اصلیت کردی داشت. در آوریل 2008 که او برای نوروز آمده بود، او را برای اولین بار به همراه محمد از نزدیک دیدم. او بسیار سرحال و سرسخت به‌نظر می‌رسید. او در راهپیمایی‌ها داد می‌زد که ما نباید بترسیم، اینکه ما خیلی بیشتر از «بسیجی‌ها» هستیم. نمی‌دانم که آیا از خطرات این کار آگاه بود یا نه؟  زهرا همراه خودش یک چاقوی کوچک داشت. برای اینکه اگر دستگیر شد خودش را بکشد.

روی اینترنت بخشی از آخرین حرفهای زهرا است؛ در روز پس از عاشورا. او به رادیو فردا زنگ می‌زند. صدایش گرفته، اما برای دوستانش قابل تشخیص است. بسیار عصبانی است از دست یک نفر که پیش از او زنگ زده و پرسیده بود: “آیا نمی‌شود که این اعتراض ها کمی صلح آمیزتر انجام شود؟”. زهرا پاسخ می‌داد: “تو که اینجا نبودی وقتی که نیروهای امنیتی جلوی چشم‌های خودم با نیسان پاترول شون از روی سه تا جوون رد شدند.” و ادامه داد: “اما دیگر نمی‌توانند مرا آرام کنند، از حالا به بعد، ما به هر چیز که به رژیم تعلق داشته باشه حمله می‌کنیم. اینجا هلند نیست، اینجا آلمان نیست، اینجا تهران هست، شهر خون”. دقیقه ها همین ترتیب به همین ترتیب گذشت.

علی اینها را به فارسی بیان می‌کند. او انگلیسی را بخوبی صحبت می‌کند، با یک لهجه آمریکایی. توضیح می‌دهد که والدین من پولدار بودند و من در یک مدرسه بین‌المللی درس می‌خواندم.

 

یک صدای نا آشنا حس می‌شود؛ یک حس بد هشدار دهنده. دوستش محمد از راه دور، از طریق امن، وارد اینترنت شده که بتواند از راه دور به صحبت‌های ما گوش کند و خودش هم صحبت کند. محمد می‌گوید که نمی‌داند نامش برده شده یا نه، به همین دلیل زندگی زیرزمینی پیش گرفته است. او به همراه خانواده در ایران در یک روستا بسر می‌برد. همان کاری که علی تا پیش از فرار انجام داده بود. علی تعریف می‌کند که آنها قرار بود با هم فرار کنند و در ترکیه 25 روز منتظرش مانده و بالاخره تنها به راه افتاده است.

علی از محمد دوستش می‌پرسد چرا نیامده، محمد می‌گوید: “من نمیخواهم کشور را ترک کنم تا بروم جایی دیگر مثل کولی‌ها زندگی کنم. من به هیچ سازمانی اعتماد ندارم. فکر کن به آن ایرانی که خودش را به آتش کشید. او هشت سال در هلند زندگی می‌کرد و هنوز اقامتش درست نشده بود”.

 

محمد دلتنگ زهرا بود. می‌گوید: «او عاشق ترانه‌های هندی و ایرانی بود. همیشه در ماشین همراه داریوش می‌خواند، با ترانه مورد علاقه‌اش ” دوباره میسازمت وطن”. او به من یاد داد که شجاع باشم. او همه چیز داشت، او می‌توانست در خارج از کشور بماند و زندگی کند، اما به اینجا آمد که در تظاهرات شرکت کند. او قهرمان من بود، قهرمان من هست و برای همیشه خواهد ماند…» محمد هق هق میکرد . اوبسیار دور بود اما قلب انسان را جریحه‌دار می‌کرد.

علی ساکت است. اوخودش را گناهکار احساس میکند که اینجا نشسته و دوستش آنجا در ایران. علی در اکتبر به هلند آمده؛ می شلد، بعلت یک شکاف عمیق بالای زانویش. او اثر یک زخم بزرگ روی بازویش را نشان می‌دهد و اثر سوزانده شدن با آتش سیگار روی مچ پایش را. می‌گوید:  «9 ماه در زندان بد نام “اوین” در بند 209 بودم. من این بند را بند “بی گناهان” می‌نامم. در تظاهرات دانشجویی در سال 1999 دستگیر شدم. سه بار اعدام مصنوعی شدم. آنها من را شکنجه کردند، بطور طولانی روی پاهای من می‌زدند بطوری که الان انگشتام دیگر حس ندارند. زمانی می‌رسد که دیگر دلت می‌خواهد بمیری. اگر می‌توانستم خودم را خفه کنم، اینکار را حتما کرده بودم…» علی قبلا هم بدلیل “رفتار غیر اسلامی” از دانشگاه بیرون انداخته شده بود.

 

از آن پس علی روی اینترنت فعال شد. می‌گوید: «در “چت باکس”ها از رژیم انتقاد می‌کردیم، مذهب خون ریزها. زهرا در این بحث‌ها شرکت می‌کرد. زهرا عضو سازمانی نبود، اما آشکارا یک سلطنت طلب بود. اینکه زهرا در بند 209 زندانی بود، ثابت می‌کند که جرم مواد مخدر را به او بسته بودند. اعترافات او به دلیل وعده‌هایی بود که به او داده شده بود. مقدار مواد مخدر هر بار بیشتر اعلام میشد. اولین بار گفتند که 400 گرم کوکایین پیش زهرا پیدا کردند، بعد اش 400 گرم تریاک به آن اضافه شد و پس از آن یکهو شد یک کیلو! هیچ منطقی در آن دیده نمی شود.» علی اضافه میکند:

او یکبار به خطا رفته بود در هلند. اما در ایران می‌توان خیلی راحت‌تر مواد مخدر گیر آورد تا یک آبجو. چرا می‌بایست زهرا آن را قاچاق می‌کرد؟ زهرا باید کاملا دیوانه می بوده که در خانه اش موادمخدر داشته باشه و برود به تظاهرات، با آن ریسک بزرگ دستگیر شدن. نه! به او خیانت شد، بدلیل فعالیت های سیاسی اش. من نمی توانم بگم، از طرف کی، اما از طرف کسی که خیلی به او نزدیک بوده است. رژیم ایران به خوبی می‌دانسته که او به کجا می‌رفته، اینکه چه ماشینی داشته، حتا رنگ ماشینش رو هم می‌دانستند.

 

علی با دقت زیاد ، “مستندی” که تلویزیون رژیم درباره زهرا پخش کرده بود را نقد و بررسی می‌کرد. در این مستند، بسته های مواد مخدر ازدرون پایه تخت و بخاری در آورده می‌شدند. با همدست‌های زهرا مصاحبه می‌کردند، از یک زن هلندی-کلمبیایی صحبت به میان می آمد. علی  می‌گوید: نام‌هایی به میان آمد که هرگز به گوش کسی نخورده بود.

الان تمام دنیا، میداند که رژیم دست به هر کاری می‌زند، اینکه آنها دروغ می‌گویند، شکنجه می‌کنند، تجاوز می‌کنند… و اینقدر که جرات می‌کنند بگویند: “هلند باید سپاسگزار باشد که ایران، زهرا بهرامی را اعدام کرده است”. به همین دلیل می‌خواهم نام زهرا را از اتهامات پاک کنم

 

 

Comments are closed.

Scroll to Top